زندگی نامه سردار شهید حاج ابراهیم همت
وی در سال 1334در شهرضای اصفهان متولد شد . در سال 1354از دانشسرای تربیت معلم اصفهان فارغ التحصیل گردید و سپس در سال 1356برای گذراندن خدمت نظام وظیفه اقدام كرد . مدتی در مدارس راهنمایی شهرضا به تدریس تاریخ پرداخت.
در ذیل، اشاره مختصری به فعالیت های بسیار همت داریم: عضویت در كمیته دفاع شهری و مبارزه با عناصر مسلح خوانین طاغوتی و ضد انقلاب و تشكیل سپاه شهرضا و تصدی امور فرهنگی تبلیغی این نهاد؛ سفری كوتاه به سیستان و بلوچستان جهت كارهای فرهنگی و تبلیغی و عمرانی در این استان، از بهمن 57تا اردیبهشت 1359؛ عزیمت به مناطق كردنشین غرب كشور و ورود به شهرستان پاوه و همكاری با سردار شهید ناصر كاظمی: فرماندار پاوه و فرمانده سپاه این شهر، برای مبارزه با ضد انقلابیون مسلح؛ مشاركت فعال در امور تبلیغی و فرهنگی سپاه و سرپرستی روابط عمومی سپاه پاوه و انتصاب به سمت فرماندهی سپاه پاوه از بهار 59تا آذر1359؛ فرماندهی كل جبهه های اورامانات و پاوه از آذر 59تا دی1360؛ عزیمت به سفر حج همراه سردار جاویدالاثر، حاج احمد متوسلیان و محمود شهبازی در مهر 1360؛ تا4 خرداد 1361؛ عزیمت به سوریه با سمت جانشین فرماندهی قوای محمد رسول الله(ص) و حضور فعال به همراه احمد متوسلیان در جبهه های سوریه و لبنان؛ تصدی سرپرستی امور تیپ در پی اسارت حاج احمد متوسلیان و بازگشت نیروها به ایران از تاریخ 21خرداد تا 15تیر 1361؛ فرماندهی تیپ 27محمد رسول الله(ص) از مرحله سوم و عملیات رمضان تا عملیات مسلم بن عقیل؛ فرماندهی قوای قرارگاه شهید بهشتی؛ فرماندهی لشكر27محمد رسول الله (ص)؛ تشكیل سپاه 11قدر و فرماندهی این سپاه، متشكل از پنج لشكر نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در نبردهای زین العابدین(ع)، والفجر مقدماتی و والفجر یك؛ فرماندهی لشكر 27در نبردهای والفجر چهار و عملیات ویژه خیبر؛ سرانجام شهادت در غروب روز هفده اسفند 1363در محل تقاطع جاده های جزایر مجنون شمالی و جنوبی.
حمله شمشیر
در تاریخ دوازدهم تیرماه 1360، چند روز پس از شهادت هفتاد و دو تن، برای اولین بار در غرب كشور، عملیات «شمشیر» را شروع كردیم؛ در یك شب ظلمانی، در ارتفاع دو هزار و دویست متری، آن هم در حالیكه تمام منطقه مین گذاری شده بود.
شب قبل از حمله در مسجد نودشه برای آخرین بار برای برادران پاسدار اعزامی از خمین، اراك و سایر افراد صحبت كردم. عزیزان ما تا ساعت دو نیمه شب عزاداری كردند و گریه و تضرع و التماس به درگاه خدا داشتند.
آن شب، یكی از برادران اهل خمین خواب حضرت امام(ره) را میبیند. امام(ره) پشت شانه او زده و فرموده بود: «چرا معطل هستید؟ حركت كنید، حضرت مهدی(عج) با شماست.»
صبح با پخش این خبر، حالت عجیبی به بچهها دست داده بود. همه میگفتند ما میخواهیم همین الآن عملیات را انجام بدهیم. هرچه گفتم دشمن در بالای ارتفاعات است، شما چهطور میخواهید از میدان مین رد بشوید، گفتند: «نه، به ما گفتهاند حضرت مهدی(عج) با ماست.»
به هر صورتی كه بود، برادران را راضی كردیم. عملیات در نیمههای شب شروع شد و در ساعت هفت صبح، نیروها به نزدیك سنگرهای دشمن رسیدند. به محض روشن شدن هوا، عملیات شروع شد. طولی نكشید كه به خواست خدا، در ساعت ده صبح، تمامی ارتفاعات مورد نظر سقوط كرد.
برادران ما با صدای اللهاكبر، آنچنان وحشتی در دل دشمن ایجاد كرده بودند كه نزدیك به دویست نفر از مزدوران بعثی یكجا اسیر شدند.
به یكی از افسران عراقی گفتم: «فكر كردید كه ما با چه مقدار نیرو به شما حمله كردیم؟»
گفت: «دو گردان!»
گفتم: «نه، خیلی كمتر بود.»
تعداد نیروهای حملهكننده را گفتم. گفت: «مرا مسخره میكنید!»
وقتی برایش قسم خوردیم و باورش شد، گریهاش گرفت. گفت: «وقتی شما حمله كردید، تمامی كوه ها اللهاكبر میگفتند. اگر ما میدانستیم تعدادتان اینقدر كم است، میتوانستیم همه شما را اسیر كنیم.»
این مصداق آیات قرآن كه در هنگام حمله جندالله، نیروی كفر احساس میكند با لشكر عظیمی در جنگ است و بیست مؤمن در مقابل صد نفر دشمن و صد نفر در مقابل هزار نفر دشمن برتری جنگی دارند، در این عملیات به عینه ثابت شد.
پس از سقوط ارتفاعات و در آن هوای گرم، هنوز به برادرانمان آب نرسانده بودیم كه یك تیپ عراقی اقدام به پاتك كرد. خوشبختانه این تیپ هم شكست خورد و در مجموع، عراق در این عملیات، چندین نفر كشته به جای گذاشت كه اكثر آنها را برادرانمان به خاك سپردند.
دیده بان
یك روز به خط مقدم رفتیم و گفتیم كه برای شناسایی آمدهایم. یكی از برادران رزمنده، ما را حدود بیست سی متر سینهخیز جلو برد تا جایی كه اولین برجك دیدهبانی عراقیها را دیدیم. یك سرباز داخل آن نگهبانی میداد. در همین موقع، از حركت ما سروصدایی ایجاد شد. گفتیم كه لو رفتهایم ولی نگهبان عراقی توجهی به ما نكرد. بعد گفتیم: «خدا رحم كرد كه او متوجه نشد.»
برادر رزمنده كه ما را به آنجا برده بود، گفت: «خیالت راحت باشد. هر كاری بكنیم، نگهبان عراقی از ترس جانش پایین نمیآید.»
برای شناسایی، با دوربین به سنگرهای دشمن نگاه كردیم. عراقیها با لباس زیر داخل سنگرهایشان استراحت میكردند. انگار نه انگار كه جنگی هست.
ندای پنهان
یكی از سرداران بزرگ جنگ، حاج عباس ورامینی بود كه او را در فتحالمبین شناختم. با یك اكیپ از سپاه پاسداران به جبهه اعزام شده بود و در این عملیات فرماندهی گردان حبیببنمظاهر را به عهده داشت. در عملیات والفجر چهار گفت: «میخواهم به عملیات بروم.»
گفتیم: «درست است كه خیلی كار داری ولی مسؤولیت ستاد سنگین است.»
میگفت: «آرزویی در دل من نهفته است. نگذارید این آرزو بمیرد. بگذار بروم.»
یك ساعتی داخل اتاقش بودم. با او صحبت كردم كه مملكت به تو نیاز دارد، تو از نیروهای كادر و یك سرمایه هستی كه برای انقلاب ساخته شدهای، باید بیشتر مسؤولیت بپذیری. گفت: «همه اینها را گفتید، اما من میخواهم بروم. به من الهام شده كه باید اینبار به عملیات بروم.»
به او تكلیف كردم كه نباید بروی، ولی برای اینكه دلش نشكند، او را گذاشتم كنار معاون لشكر و گفتم: «برو روی ارتفاع 1866 نیروهای بسیجی را هدایت كن و خودت در سنگر فرماندهی بمان.»
دلش شاد شد. میخواست پر در بیاورد. توی راه به معاون لشكرگفته بود كه من چهقدر و به چه كسانی بدهكارم. وصیت كرده بود، در حالی كه میدانست وارد عملیات نمیشود.
میرود توی خط. نزدیك ساعت شش میشود. نیروها از نقطه رهایی حركت میكنند. میگفتند میرفت كنار بسیجیها، آنها را میبوسید و میگفت: «التماس دعا دارم. افتخار حضور در كنار شما نصیبم نشد، فقط التماس دعا دارم» و مدام گریه میكرد.
بعد از رهایی نیروها، میرود داخل سنگر مینشیند. به محض این كه نیروها نزدیك محل عملیات میشوند، نیم ساعت مانده به شروع عملیات، به دیدهبان میگوید: «الآن دشمن شروع میكند به آتش ریختن روی نیروها. بلندشو برویم بیرون سنگر تا آتش روی سرشان بریزیم.»
دست دیدهبان را میگیرد و از سنگر بیرون میآیند و میروند نوك قله. میگویدكه «آن قله را بزن. الآن بسیجیها نزدیك آن هستند.»
شروع به آتش ریختن میكنند كه یك خمپاره شصت، كه انگار مأمور آن قسمت ارتفاع شده بود، میآید و میخورد نزدیك آنها. یك تركش به پیشانی مبارك این قهرمان بزرگ اسلام میخورد و چند لحظهای بیشتر به شهادتش نمانده بود كه یا مهدی(عج) یا مهدی (عج) میگوید و وقتی او را به اورژانس رساندند كه تمام كرده بود.
ما روسیاه بودیم كه تا كنون در جبههها زنده ماندهایم. او انتخاب شده بود برای آن شب و آثار شهادت در سیمای ملكوتی او هویدا بود.
چند روز قبل از شهادتش، آمد و گفت: «به من 24 ساعت اجازه بدهید كه بروم اسلامآباد از خانوادهام خداحافظی كنم.»
تا آن موقع سابقه نداشت كه قبل از عملیات چنین درخواستی بكند. گفت: «حتماً باید سری به میثم بزنم و بیایم.»
میثم، پدرش را دوست داشت. سه سال داشت و عجیب به پدرش عشق میورزید. شبی كه حاج عباس شهید شد، میثم تا صبح گریه میكند و سراغ پدر را میگیرد.
رفت و به سرعت برگشت. گفتم: «چه شده؟ لااقل یك روز میماندی. عملیات كه نبود، اگر هم از عملیات عقب میافتادی، تلفن میزدی.»
گفت: «دلم شور میزد. یكی دایم به من میگفت بلند شو برو. نتوانستم بایستم، خداحافظی كردم و آمدم.»
متن سخنرانی
فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله(ص)
«شهید حاج محمد ابراهیم همّت»
برای بسیجیان دریادل قبل از شروع
عملیات پیروزمند والفجر
صحبت را با نام خدا شروع می كنیم؛ با درود بر خمینی عزیز، این زاده پرهیزگار و متقی و رنج كشیده سالیان دراز، ولی فقیه و آقا و سرور؛ و با سلام بر همه شهدای گلگون كفن تاریخ اسلام از زمان محمد رسول الله (ص) تا انقلاب اسلامی و از انقلاب اسلامی تا جنگ تحمیلی صدام آمریكایی علیه نظام جمهوری اسلامی و با سلام بر پویندگان راه شهدا كه هرگز اجازه نمی دهند خون این عزیزان خشك شود و كاروان جهاد و خط حركت به سوی كربلای حسین خلوت یا ضعیف گردد.
به علت اهمیت و حساسیت بسیار زیاد برای بسیجیان، این آینه های حقیقت و این سمبل های انسانیت و شهادت و ایثار و اخلاص و مردانگی و غیرت در جبهه های نبرد غرب و جنوب، لازم است نكاتی چند، خدمت این عزیزان، چه در رابطه با مسائل كلی مملكت و چه در رابطه با مسائل نظامی و نیز عملیاتی كه به حول و قوه الهی در آینده بسیار نزدیك در پیش داریم بیان گردد. قبل از صحبت از مانور، بهتر است به رویدادهایی كه در مملكت پیش آمد و نظامی كه در گذشته داشتیم، اشاره كنیم. آمریكا در منطقه خاور میانه از ایران و دولت شاهنشاهی و مصر و اسرائیل مثلثی تشكیل داده بود. به قول امام اسرائیل غده سرطانی است و قبل از آن هم بود مصر تأمین كننده خواسته های نظامی و اقتصادی و سیاسی ابر قدرت جنایتكار آمریكا در منطقه خلیج فارس و كلاً خاور میانه بود.
سقوط رژیم شاه به واسطه آن حركت عظیم و آن شتاب سریع و پویای انقلاب اسلامی، چنان آمریكای جنایتكار را به وحشت انداخت كه قدرت تفكر و خلاقیت و طراحی منسجم و منظم را از آمریكا گرفت.
این یكی از خصلت های ویژه و بزرگ انقلاب است. آمریكا كه نمی توانست این جریان را با این عظمت تحمل كند، به انواع دسیسه ها دست زد. دسیسه اول به سازش كشیدن انقلاب بود و آمریكا در یك مجموعه كلی، رسیدن به دو هدف را دنبال می كرد كه یكی كند كردن حركت و دیگری به سقوط كشاندن انقلاب اسلامی بود.
در روند اول كند كردن انقلاب، با شیوه های سازش و نهایتاً با تحمیل جنگ خواست به مقصود برسد. آمریكا شیوه ها را یكی یكی تجربه می كرد و در این تجربیات مداوم، از حركت های سیاسی و اقتصادی و نظامی هم بی بهره نبود. ابرقدرت جنایتكار توسط مارهایی كه از قبل در آستین خودش پرورش داده،و در تمام انقلاب های دنیا به محض اینكه در یك كشور مستضعفین انقلابی رخ داده و حركتی شده، با عناصر از پیش تربیت شده، حتی چریك تربیت شده آمریكایی، دست به كار شده تا باعث توقف حركت و سقوط انقلاب شود.
از آنجا كه انقلاب اسلامی با عظمت تر و پویاتر و با محتوی تر و بدون وابستگی مطرح شده است، آمریكا مجبور است كه دستش را رو كند و می خواست نظیر حركتی كه در زمان مصدق شد، در زمان استقرار نظام جمهوری اسلامی هم بشود؛ یعنی یك روند به سازش كشیدن با استفاده از گروهك هایی چون نهضت آزادی یا جبهه ملی به همراه توطئه های عناصر آمریكایی مورد نظر بود و ما آن زمان را فراموش نمی كنیم.
ای بسیجیان عزیز، به خاطر دارید كه قطب زاده مزدور، این مطلب را عنوان می كرد كه «ما به فانتوم نیاز نداریم و فانتوم ها را بفروشید.» داریوش فروهر با یك حركت كوچك نظامی موجب زمینه سازی پاگیر شدن نیروهای نظامی در كردستان گردید. او به كردستان رفت و به جای مذاكره با ملت مستعضف كردستان، با عناصر ساواك و وابسته به آمریكا و عناصری كه از قبل با رژیم در ارتباط بودند، ارتباط برقرار كرد و لذا عناصری چون دمكرات و كومله و رزگاری در كردستان شروع به فعالیت و نسخه پیچی كردند و برای به راه انداختن یك جنگ كوهستانی در غرب و كردستان و مشغول نمودن قسمت مهمی از توان نظامی مملكت آماده شدند. حركتی كه در كردستان شد نمونه دیگری از نتیجه عملكرد دولت موقت بوده و در كنار مسئله وضعیت قوای نظامی و حمایت از صلح، اقدام به اجرای بازی های سیاسی در قبال این امت رزمنده به منظور دور كردن امت از صحنه و به نتیجه رساندن جریان سازی و دریافت یك لقب آمریكایی نمود كه به حول و قوه الهی و با تلاش ملت و با بیداری و هوشیاری امام و با حركتی كه دانشجویان خط امام كردند این توطئه شكست خورد.
حركت بعدی آمریكا به انحراف كشیدن انقلاب بود و این از كسی ساخته نبود مگر بنی صدر. شاید برادران به خاطر داشته باشند در زمانی كه بنی صدر روی كار آمد مردم – همان زمان كه دوره بازرگان بود ـ بنی صدر را مردی لایق می دانستند كه می تواند كار كند. بنی صدر انتخاب شد ولی حركت بنی صدر و راهی كه او می پیمود و در كنار آن حركت منافقین، كه مداركش موجود است، نشان داده كه چنین نیست. طبق مدارك، از بیست و چهار ساعت بعد از ریاست جمهوری بنی صدر، منافقین مستقیماً با او ارتباط برقرار كردند و نامه نوشتند كه «ما جانب تو را داریم، با ما تماس بگیر و از ما نظر بخواه.» این نشان دهنده این است كه بنی صدر آلت دوم حركت آمریكاست بر علیه انقلاب اسلامی و تلاش او برای به انزوا كشیدن انقلاب و به سقوط كشاندن آن .
این حركت را آمریكا زمانی تجربه می كرد كه در كنارش تحریم اقتصادی نیز به اقتصاد مملكت ضربه می زد و عدم تبادل بازرگانی توسط كشورهای خارجی، ما را در مضیقه قرار داده بود.
زمانی كه دولت بنی صدر روی كار آمد و لانه جاسوسی هم در پایان عمر دولت موقت بازرگان تسخیر شده و دست آمریكا رو شده و گروگان ها تحویل داده نمی شوند، از شش ماه قبل از این جریانات عراق بطور كامل آماده بود كه به ایران حمله كند. چرا؟ برادران رزمنده، كشورهای همسایه ـ كه لازم است در آینده تك تك شما به طور كامل اطلاعاتی از موقعیت جغرافیایی مملكت تان و همسایه های آن داشته باشید پاكستان و افغانستان و روسیه شوروی و تركیه به علت وضعیت جغرافیایی و مشكلات سیاسی و اقتصادی كه خود آن كشورها داشتند و مشكلاتی كه با آنها مواجه بودند، قادر به حمله به ایران نبودند. تنها كشوری كه می توانست قدرت داشته باشد و به خاك كشور اسلامی ما حمله كند عراق بود؛ آن هم دولت مزدوری چون حكومت صدام كه هم ظاهری مردمی داشت و هم مرز كشور ما با عراق بسیار عریض بود و هم كشش نیروهای زرهی و مكانیزه و پیاده اش، این جرأت را به صدام داده بود كه به ایران حمله كند.
آمریكا به دنبال این بود كه مصر را از چنگال شوروی درآورد و در جنگ اعراب و اسرائیل، توانست با كمترین بها سوریه را هم از چنگ شوروی درآورد؛ به دنبال اینها اگر عراق هم در می آمد، همان صحبت امام تداعی می شد كه فرمودند: «آمریكا، شوروی را هم بازی داد.» پس به سود آمریكا بود كه عراق را هم بازی دهد. لذا آمادگی قبلی به عراق داده می شود. هیچ كشوری به اندازه آمریكا خبر از سیستم نظامی كشور ما نداشت. هیچ كشوری جز آمریكا خبر از این نداشت كه ما چند لشگر داریم و چند تیپ داریم و توان نظامی ما چیست و امكانات ما چیست و وضعیت لجستیكی ما چیست و نیروی دریایی و زمینی و هوایی چقدر قدرت دارند.
آمریكا، در رژیم شاه در بطن تشكیلات ارتش بود. چنان كه اگر زمانی به دولت ایران، یعنی دولت شاه، دستور داده می شد، عراق و كلاً دولت بعث عراق تهدید شود و از مرزهای غرب كشور یعنی قصر شیرین ـ خانقین یا نفت شهرـ خانقین و یا سومار ـ مندلی و از طریق جاد اصلی خانقین ـ بغداد و یا مندلی ـ بغداد ارتش وارد شود و بغداد را تصرف كند. وقتی كه آمریكا به طور كامل از تمام این موارد خبر دارد، این صحنه ها را به عراق تذكر دادند؛ تمام اینها گفته شده بود و این بنا به گفته خود اسرای عراقی است. آنها كه در قبل از حمله گوش كرده بودند به تهدیدهای سیاسی دولت عراق، متوجه هستند كه عراق آمادگی حمله داشت و غیر از عراق هیچ كشوری آمادگی حمله را نداشت و آمریكا منتظر فرصت بود. برنامه آمریكا این بود كه اگر بنی صدر خائن نتوانست نظام جمهوری اسلامی را به انحطاط بكشاند و سبب سقوطش بشود و اگر آن حركت های منافقین در دانشگاه تهران و سخنرانی ها و حركت های نظامی و آن خیانت هایی كه او در شروع جنگ كرد موجب تأمین نظر آمریكا نشد. جنگ را آغاز كند؛ چرا آمریكا جنگ را آغاز كند؟ به علت اینكه نظام یك مملكت و سیستم یك مملكت، كمر آن مملكت است و اگر این سیستم و نظام شكسته شود، در حقیقت كمر آن مملكت شكسته می شود و شما برادران عزیز، هوشیار باشید.
در غرب سه لشكر گرفتار بودند: لشكرهای 64 و 28 و 81 كه درگیر با ضد انقلاب بودند و قدرت جابجایی و نقل و انتقال از كردستان را نداشتند. در تمامی محورهای سقز، بانه و سردشت و بوكان و مهاباد و پاوه و ماكو و كامیاران و سنندج درگیری بود. گارد جاویدان به علت اینكه شاهنشاهی بود و چند تیپ مخصوص و ویژه شاه، آمریكا انتظار این را داشت كه اینها همه منحل شوند. لشكر 77 در خراسان و 16 در قزوین، تماماً فقط به علت ترس آمریكا از روسیه تشكیل شده بودند و تشكیل این سه لشكر، خصوصاً لشكرهای زرهی به خاطر ترس آمریكا از نیروهای زرهی روسیه بود و اگر می بینیم مثلاً لشكر 16 قزوین در قزوین تشكیل می شود، علتش ترس از روسیه شوروی در شمال است و علت اینكه لشكر 93 زرهی در خوزستان تشكیل می شود، علتش ترس از ارتش عراق است كه یك ارتش روسی است؛ این یعنی تحمیل خواسته ها. چنان كه حتی جایگزین كردن یك لشكر در سیستم و نیروی نظامی شاه بر اساس خطوطی بود كه آمریكا تحمیل می كرد كه آن هم به علت ترس از از روسیه و مقابله ارتش شاه با روسیه، نه به خاطر ایران و مملكت ایران بلكه به خاطر منافع آمریكا بود. نیروی هوایی آن، این چنین بود و نیروی دریایی اش نیز همین طور.
لذا آمریكا این خط را به صدام داد كه عراق از غرب تا جنوب یكهزار و سیصد كیلومتر مرز با دشمن، كه اسمش را گذاشته دشمن فارس، دارد. یعنی از غرب، پیرانشهر، بانه، سردشت، مریوان، بوكان، قصرشیرین، نفت شهر، سومار، ایلام، مهران و جنوب تا بندر فاو هزار و سیصد كیلومتر مرز است. آمریكا این فكر را به صدام داده بود كه ای صدام، تو در مملكت در شروع جنگ دوازده لشكر داری؛ پنج لشكرت زرهی است، پنج لشكرت پیاده است و دو لشكر مكانیزه است و دست نخورده و لشكرهای كامل و از پشتیبانی ناسیونالیستی كشورهای عربی خاورمیانه بهره مندی و پشتیبانی ابرقدرت آمریكا را خواهی داشت. در جنوب، ایران یك لشكر بیشتر ندارد كه آن هم به نام لشكر 92 زرهی است. حمله كنید و این لشكر را از هم بپاشید و در عرض چهل و هشت ساعت جنوب را از ایران جدا كنیدو خود مختار كنید. این حركت در غرب نیز همین طور پیش بینی شده بود.
ای عزیزان، در شروع حركت عراق پیش بینی شده بود كه در همدان رادار حساسی است و می تواند تمام نیروهای عراقی را كه وارد خاك ایران می شوند شناسایی كند. لذا این پیش بینی شده است كه قبل از حركت، یك كودتا در نوژه بشود كه شد و رادار از كار بیفتد و حتی این پیش بینی شده بود كه برای تسریع سقوط انقلاب در حركت نوژه جماران هم هدف باشد، یعنی با حركت نوژه همدان، در حین آمادگی دولت و ارتش صدام، در نوژه كودتایی شود و هواپیما بلند شود و جماران را بمباران كند و دولت ساقط شود و امام عزیز از بین برود و به دنبال این حركت ارتش عراق وارد ایران شود و گروگان ها نجات پیدا كنند و انقلاب ایران ساقط گردد. این حركت به طوری طراحی شده بود كه در نوژه پس از انجام كودتا ـ كه به حول و قوه الهی حركت كودتای اینها و حركت منافقانه اینها در تهران و جماران شكست خوردـ رادار را وصل كنند.
حركت بعدی همین لشكر 92 زرهی در جنوب بود ـ كه با توجه به خیانت های دولت موقت، در آینده باید تحلیل شود و در مورد آن كتاب ها نوشته و در تاریخ انقلاب آورده شود ـ و آن این بود كه در نظام ارتشی ـ آن برادران عزیز كه خدمت كرده باشند خبر دارند ـ راننده تانك اگر از اهالی قزوین است ممكن است در لشكر 92 زرهی اهواز خدمت كند. حال اگر این شخص را به شهرستان خودش بفرستند مجبور است از لشكر زرهی برود و در لشكر پیاده خدمت كند. یعنی شخص اگر خدمه تانك است باید برود در شهر خودش.در قسمت پرسنلی كار كند و این را آمریكا دقیقاً همان طور كه در ارتش و سیستم خودش اعمال كرده در ارتش زمان شاه نیز پیاده كرده بود بعد از انقلاب، دولت موقت این را آزاد كرد و این یك خیانت آشكار بود به انقلاب و شهید سپهبد قرنی به این وضع خیلی اعتراض داشت و آن عزیزانی كه از دست رفتند و آن افسران مؤمنی كه از اول جنگ بودند و بعد شهید شدند، همه اعتراض داشتند به این مطلب كه رها كردن نیرویی كه در یك واحد تخصّص داشت و سالیان دراز از بودجه مملكت هزینه شده تا آنها مهارت پیدا كنند، اگر اینها را برداریم و بفرستیم شهرستان خودشان، می روند در یك واحد دیگر كه در آن تخصّص ندارند و این كار بیهوده ای است و بسیاری از واحدهای ارتش كه پس از انقلاب به هم ریخته بود و تازه می خواستیم آنها را متشكل كنیم به این صورت به هم ریختند. خدمه تانك رفت در شهرستان خودش، در واحد پرسنلی مشغول شد. این كار در رابطه با لشكر 92 شدت بیشتری گرفت. یعنی قبل از حمله، یك تیپ از این لشكر در «عین خوش» بود و تیپ دیگرش در فكه. روی این لشكر حساب شده بود كه در كودتا از آن استفاده شود و چنین شد و شكست طرح كودتا باعث شد كه پنجاه درصد كادر این لشكر اخراج شوند و این لشكر كارآیی نظامی خود را از دست بدهد.
تمام این زمینه ها برای یك حمله گسترده آماده شده بود و حمله های هوایی پیش بینی شده بود. خطوط هوایی در نقشه معلوم شده بود. مانند حمله اسرائیل به اعراب، در جنگ هایی كه داشت و عراق می خواست در عرض چهل و هشت ساعت نظام ایران را بر هم بزند و باعث سقوط ایران بشود و چه شد كه دشمن نتوانست این كار را بكند؟ با توجه به اینكه دو لشكر را به غرب اعزام نمود و با بیش از هشت لشكر به طرف جنوب حركت كرد. چه عاملی باعث شد كه دشمن در كرخه ماند؟ پس از توطئه بنی صدر كه نگذاشت برادران ما كالاهایمان را از گمرك خرمشهر عبور دهند و بیست و یك میلیارد دلار كالا در آنجا توسط عراق به غارت رفت و نگذاشت قطعات فانتوم از پادگان تحویل شود و بسیاری از قطعات فانتوم در آنجا به غارت رفت، بعد از این تفاسیر چرا عراق در بیست كیلومتری اهواز ماند؟ چرا عراق نتوانست كاری از پیش ببرد؟ چرا عراق بی فكری كرد و از قسمت امامزاده عباس با یك گردان حركت نكرد تا در پل دختر جبهه جنوب را ببندد و جنوب را جدا كند و… و بسیاری از این چراها.
عراق در قسمت جنوب در دو محور، حركت خودش را برای داخل شدن آغاز كرد؛ یكی محور عین خوش ـ فكه كه خودش دو خط را عقبه داشت: یكی عقبه دهلران ـ عین خوش ـ جسر نادری ـ پل كرخه و دیگری فكه ـ چنانه بود. در قسمت خرمشهر جناح اصلی دشمن دو قسمت می شد؛ یكی از سمت شلمچه بود به سمت خرمشهر و یكی از اهواز و عبور از كوشك و طلایه و جفیر و آمدن به سمت اهواز. این محورهایی بود كه عراق در روزهای اول حمله، مورد استفاده قرار داد. در مقابل آنها هم نیرویی نبود. یك افسر نیروی هوایی عراق گزارش می كند كه: «من با جیپ از كنار كرخه عبور می كردم و رفتم به سمت اندیمشك و به جایی رسیدم كه با چشم خود پادگان نیروی هوایی را دیدم و برگشتم.» می گوید:« من پادگان نیروی هوایی را دیدم.» در این پادگان نیروی هوایی چه تجهیزاتی بود و چقدر نیرو بود؟ هیچ. در اندیمشك كه بود؟ هیچ كس. این افسر عراقی برای رده های بالای خود گزارش می نویسد و می گوید: « من برای شناسائی پادگان نیروی هوایی رفتم و آنجا را دیدم.» ولی چنین تحلیل می كند كه : « به نظر می رسد دشمن كمین گذاشته باشد و این یك نقشه باشد. یعنی به نظر می رسد كه دشمن می خواهد نیروهای عراقی به سمت شرق كرخه بروند و از پشت راهشان را ببندد.» لذا نیروهای عراقی در غرب كرخه باقی می مانند و این وضعیت سبب فتح المبین می شود. آنان اگر به سمت شرق كرخه می آمدند، ما یك عملیات جداگانه را باید انجام می دادیم. در سمت اهواز نیروهای عراقی به راحتی از سمت جفیر عبور می كنند و می آیند به سمت اهواز و پادگان حمید را هم به راحتی می گیرند ولی در پانزده یا بیست كیلومتری اهواز می مانند. یعنی جرأت قدم گذاشتن به داخل شهر را ندارند. در سمت آبادان، آن شهر را محاصره می كنند؛ آن هم نه با یك یا دو لشكر بلكه با هشت لشكر این كار را انجام می دهند. در برابرشان هم هیچ چیز نیست. در طرف ما هر كس دوستانش را بر می داشت و یك تعداد اسلحه می گرفت و به جبهه می رفت و هیچ انسجامی نداشتیم. نه ارتش آمادگی داشت و نه سپاه و نه مردم.
چرا عراق در اطراف آبادان ماند؟ بهتر است قدری روی آن بحث كنیم.
« وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فاغشیناهم فهم لا یبصرون.» اعجاز الهی در این حركت دیده می شود. چرا عراق ماند و چرا عراق كار را تمام نكرد؟ شما به این نتیجه خواهید رسید كه خداوند بر مظلومیت شیعه كه در طول تاریخ اسلام محرومیت كشیده دلش خواهد سوخت. به این نتیجه خواهید رسید كه خداوند دلش بر آن خون های پاكی كه ریخته شده سوخت و جلوی دشمن را سد كرد و حال آینده سازان باید بنشینند در تاریخ بنویسند. عراق در برابر خود سدی دید و ماند. آن هم با وجود توطئه های بنی صدر برای جلوگیری از بسیج شدن مردم، كه ما مرتب بحث می كردیم كه اینها در چه واحدی باشند و او نمی گذاشت بسیج شكل بگیرد و سپاه را هم اصلاً قبول نداشت. توطئه های بنی صدر در جنوب و غرب یكی پس از دیگری شروع شد. نمی گذاشت جنگ شكل بگیرد و نمی گذاشت بجنگیم و در تمامی صحبت هایش كه در یك جلسه به خاطر دارم، تز او فقط این بود كه :« ما زمین می دهیم و زمان می گیریم.» یعنی تز كهنه شده نظامی در جنگ های جهانی كه ما زمین را به دست دشمن می دهیم، خرمشهر را می دهیم بعد منتظر می شویم تا هر وقت آمادگی پیدا كردیم، آن را پس می گیریم و دیگر مهم نیست دشمن با خرمشهر چه می كند و ببینید كه چه آبرویی از اینها رفت. به هر حال حركت بنی صدر جلوگیری و بازدارنده بود و از جهد فی سبیل الله و حركتی كه عاشقان این انقلاب و عاشقان امام و خط ولایت و امامت در ایران اسلامی بتوانند پیاده كنند و بسیج شوند و به جبهه بیایند و دوشادوش سایر برادران رزمنده فی سبیل الله بجنگند و جهاد كنند باز می داشت.
خط بنی صدر و خطوطی كه دركنارش از منافقین گرفته شده بود و سایر سازشكارها هم دست به كار بودند و همزمانی حركت عراق و هماهنگی حركت عراق با بنی صدر و امثالهم باعث شد كه ملّت هوشیار دست بنی صدر را بخواند و با شناخته شدن آن توسط امام آگاه و عزیز و بیدار، بنی صدر بر كنار شد. هنگامی كه بنی صدر كنار رفت حركت جبهه ها آغاز شد و نیروهای مردمی بسیج شدند.
به خاطر دارید كه در عملیات های ثامن الائمه و طریق القدس روی هم رفته از ایران سی و پنج میلیون نفری، هزار تا هزار و پانصد تا دو هزار نفر بسیج شدند و در عملیات فتح المبین شصت هزار نفر و در بیت المقدس هشتاد هزار نفر و همین طور این وضع رشد كرد و به محض اینكه بنی صدر كنار رفت، آن خط نجنگیدن و سازش كاری شكست. یعنی آن خطی كه او اعمال می كرد و منافقین در انقلاب اسلامی و جامعه ترویج می كردند، یعنی خط آمریكا شكست. آمریكا كه شكست خورد چاره ای نداشت جز این كه جنگ را ادامه دهد و گسترش دهد و شلوغش كند و چاره ای نداشت اگر عراق این كار را بكند كمكش كند. با سقوط بنی صدر آمریكا هیچ چاره ای نداشت جز این كه جنگ از شدت نظامی بیشتری برخوردار شود. یعنی اوج حركت نظامی بر علیه انقلاب بیشتر شود. چرا كه آمریكا از حركت های سیاسی و اقتصادی سودی نبرد. تنها حركتی كه می توانست برای سقوط انقلاب به آمریكا امید دهد، یك حركت گسترده نظامی بود.
جنگ برای آمریكا امكان پذیر نبود مگر اینكه در كنار عراق دُوَلی (دولت های) را بگذارد كه پشتیبانش باشند و خودش هم پشتیبانی كند. كمك های مادی، تسلیحاتی، همكاری تبلیغاتی و هر گونه كمكی كه از دستش بر می آید، بكند تا عراق بتواند این جنگ را ادامه دهد و بتواند انقلاب را زودتر به سقوط بكشاند.
لذا آمریكا در حركتی كه با عنوان جنگ شروع كرد ـ و این سومین حركت آمریكا برای سقوط انقلاب بود ـ تمام كشورهای عربی خاور میانه و خلیج فارس و نیز كشورهای دیگر نظیر انگلیس و فرانسه را وادار به كمك به عراق برای تداوم جنگ نمود.
برادران رزمنده، برای ادامه جنگ معلوم بود و از قبل هم ثابت شده بود كه عراق به تنهایی قادر به حمله به ما و تداوم جنگ نبود. ما را در یك وضعیت بد اقتصادی قرار داده بودند تا آمریكا قادر به حمله باشد. در آن زمان ذخایر ارزی اقتصاد ما كمتر از دو میلیارد دلار بود. در زمان شروع جنگ، برادران عزیز دولت خدمت امام رفته بودند و گفته بودند كه این ارقام فاجعه است. امام فرمودند: «به خدا توكل كنید.» در شروع جنگ ما از نظر اقتصادی در بدترین وضع بودیم. از نظر نظامی همان گونه بود كه خدمت شما گفتیم و از نظر سیاسی هم به واسطه تبلیغات صهیونیستی و آمریكایی و كمونیستی در دنیا كنار زده شده بودیم و وجهه ای نداشتیم. در بین ملت ها بر ضد انقلاب اسلامی و ایران تبلیغ شده بود. لذا همه چیز آماده بود تا عراق بتواند این جنگ را به شدت ادامه دهد. ولی به حول و قوه الهی از آنجا كه دست خدا در كار است و به خاطر اخلاص و اعتقاد به آخرت و دنیای غیب و اینكه تمامی جریانات این جهان و هستی در ید قدرت خداست و خدا قادر است نصرت دهد، پیروزی دهد، شكست دهد، رستگاری دهد یا ذلّت بدهد، خواری دهد و همه چیز به دست خداست و یدالله فوق ایدیهم، همه این توطئه ها یكی پس از دیگری شكست خورد.
پس از سقوط بنی صدر، ارتش و سپاه هماهنگ شدند و حملات یكی پس از دیگری مثل ثامن الائمه و طریق القدس انجام شدند و فتح المبین با آن شكل روحانی و معنوی و آن ابهت و بزرگی كه داشت و اصلاً نامش را عملیات نظامی نمی توان گذاشت و در تاریخ اسم آن عملیات را عملیات نظامی نباید گذاشت. دشمن را گیج و مبهوت كرد و تلفات و خسارات زیادی به آن وارد آورد و قسمت دزفول و شوش آزاد شدند. در آن زمان بحث بود كه این عملیات كجا انجام شود. بعضی ها نظر داشتند در اهواز انجام شود و بعضی ها نظر داشتند در خرمشهر و در آخر به این نتیجه رسیدند كه این عملیات در خونین شهر انجام شود. در عملیات بیت المقدس و فتح المبین در مجموع نه هزار كیلومتر مربع از خاك جمهوری اسلامی ایران آزاد شد.
آماری كه در این زمینه داده می شود و تازه كمترین آمار است، یك چیز كه عجیب و تاریخی است و شاید در دنیا سابقه نداشته و آن اینكه كمتر از صد روز فاصله بین این دو عملیات، فتح المبین و بیت المقدس، فاصله بود و این در تاریخ بی سابقه است كه هشت لشكر از قسمت دزفول و شوش در عرض كمتر از سه ماه این عملیات را تمام كنند و آن هم عملیاتی با چنان ابهت و چنان حیثیت و چنان عظمت.
آزادی خونین شهر كه ابداً توسط ما تبلیغ نشد، اینقدر اهیمت و اثر این عملیات شدید بود كه در دنیا تكانش را دیدیم. اثر این عملیات در سوریه و لبنان طوری بود كه مانند آن را ما در تهران و اصفهان ندیدیم و این به خاطر عظمت عملیات بود. مستشاران روسی و آمریكایی در خونین شهر طرح دفاعی خونین شهر را برای بیست سال ریخته بودند. خاكریز از كارون تا جاده اهواز و از جاده اهواز تا شلمچه، یك خاكریز ممتد شرقی غربی و كانال ها و میادین متعدد مین سبب این شده بود كه دشمن تصور از دست دادن خرمشهر را هم نداشته باشد. خود خونین شهر غیر از گردان های تانك با هفده گردان محافظت می شد. دشمن اصلاً تصور سقوط هم نداشت و بجاست كه خدمت شما بسیجیان پاك پاك پاك، این نكته گفته شود كه مغزها خسته شده بودند و در مرحله سوم بیت المقدس، همان طور كه در صحبت های قبلی خدمت شما گفته شد، نمی دانستیم چه تصمیمی بگیریم. آیا باید داخل خونین شهر شد یا نه؟ كیفیت ها پایین آمده بود. تلفات داده بودیم؛ آیا اگر ما داخل خونین شهر برویم موفق می شویم؟ دیگر قدرت تصمیم گیری نبود، تا اینكه برادران خدمت امام رسیدند و به امام عرض كردند كه خونین شهر این سختی ها را دارد و ما هر چه پیش بینی می كنیم باز نیرو كم داریم. وضع این گونه است و نمی توانیم حمله كنیم، سیم خاردار است و در عین حال نمی توانیم تصمیم بگیریم، شما نظر بدهید كه چه كنیم، حمله كنیم یا نكنیم؟ تمام این صحبت ها را كردند و امام در جواب برادران گفته بود كه تا توكلّتان چقدر باشد . برادران دیگر ننشسته بودند و به طرف جنوب حركت كرده بودند. همه لشكریان خسته بودند و وقتی گفته امام را برای آنها باز گفته بودند همه به گریه افتادند و گفتند حال كه امام فرموده اند به خدا توكّل می كنیم و امام راست می گویند كه ما توكل به خدا نداریم و به این علت سست هستیم.